-
نوشدارو بعد از مرگ سهراب!
جمعه 5 آبان 1396 22:41
مهربان شده؛ خیلی مهربان! تمام کارهایی که اگر زودتر انجام میداد به اینجا نمیرسیدیم را انجام میدهد. بیخیال چادر و بقیه گیرهایش شده، پول برایش بیارزش شده و امروز حتی پول کلاس موسیقی بچهها را هم داد. هر صبح از خواب بیدار میشود و صبحانه آماده میکند و بچهها را هم آرام نگه میدارد تا مثلا من بخوابم. نمیداند که چند...
-
باید میگفتم!
پنجشنبه 4 آبان 1396 13:50
دیروز به خانه نیامدم؛ تمام روز را. تا آخرین ساعات روشنایی در محل کارم ماندم و بعدش هم به دیدن یک دوست رفتم. چند ساعتی در کنارش بودم؛ خودم بودم! بی هیچ دغدغهای! دخترها و پدرشان به خانه پدربزرگشان رفته بودند و من میخواستم آن ساعات بودن در کنار آن دوست، آن لحظات بی دغدغه خودم بودن، تا سالها کش بیاید! اما باید به خانه...
-
محکمه زمینی!
چهارشنبه 3 آبان 1396 13:41
محکمهای تشکیل داده بودند... محکمهای 4نفره! یک نفر قاضی، یک شاکی، یک وکیل مدافع و یک متهم که من بودم! دورهام کرده بودند و یکی یکی جرمهایم را برمیشمردند. نماز نمیخواند... چادر سرش نمیکند... زنِ خانه نیست و به زندگیاش نمیرسد... برای بچههایش مادر خوبی نیست... سیگااااااار میکشد... سر کاری میرود که دوست...